در این ساعات پایانی سال 1397، من به این فکر میکنم که برای من همیشه این ساعتها به معنی این نبوده که عدد یک را به عدد دیگری بیفزایم و احساس کنم با همین جمع جبری اتفاقی افتاده.
برای من این ساعتهای سال به معنی پایان یک زمستان دیگر و یک بهار دیگرتر است. بهار می آید و سردی ها و فسردگی ها را می برد. برگهای تازه، شکوفه های تازه می رویند. جوجه پرنده های تازه روی همان شاخه ها آواز می خوانند. طبیعت دوباره زاده می شود و حیات خود را به ما ثابت میکند.
چه ما بخواهیم چه نخواهیم. حیات قویتر است. زندگی با امیدهای ریز و درشتش بر ما غلبه میکند.
در این ساعتهای آخر زمستان 1397 و قبل از ورود بهار 1398 بزرگترین تصمیمی که برای بهار جدید دارید را در یک جمله خلاصه کنید.
بزرگترین تصمیم من این است که از اینی که هستم باز هم ساکت تر باشم و پرکار تر. دلم میخواهد حتی یک روز سال جدید را به بطالت نگذرانم.

Photo by reza shayestehpour on Unsplash

موفقیت نامحدود در 98


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها